از بارش مداوم باران دلم گرفت
از حال و روز فصل زمستان دلم گرفت
از خش خش عبور در اين فصل بي كسي
وقتي شكست ، برگ درختان دلم گرفت
بغضي در دل من ريشه كرد وبعد
از قارقار شوم كلاغان دلم گرفت
آدم بهشت را به بهاي كمي فروخت
از اين هبوط ساده ي انسان دلم گرفت
فهميده اند رشته ي عمرم به دست توست
وقتي كه در نبودنت انسان دلم گرفت
بر برگ برگ دفتر شعرم به ناگهان
دستي نوشت واژه ي پايان دلم گرفت
لطفا نظر بدهید. ممنون
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4